وی در پایان با اشاره به نقاط منفی این فیلم گفت: روایت منطقی فیلم تا آن لحظه که بای بای خان، کاراکتر مرگ از داستان خارج شد، خط دراماتیک فیلم هم به نوعی کمرنگ شد، در واقع فیلم از ریتم افتاد.
الف. اگر فیلم اژدری سینمای کودک است چرا این همه حرفهای بزرگسالانه توی فیلم است؟
ب. اگر این فیلم متعلق به سینمای آیینی است چرا میخواهد به کمک ساز و آواز و حرکات موزون، مخاطب را به سالن نمایش بکشاند؟
ج. اگر «سلام بر فرشتگان»، فیلمی متعلق به حوزه سینمای تخیلی است [با همه وامهایی که از «هوک»، «بچههای جاسوس» و... دارد] چرا تخیل فقط در جلوههای ویژه تلویزیونیاش خلاصه شده نه در بافت قصه، افق دید نویسنده و جهان نگری راوی خردسال؟
«تلفن همراه رئیس جمهور»
بخشی از فیلم را از اینجا ببینید:
"تلفن همراه آقای رییس جمهور" به طرز غیر قابل انکاری نمود سردرگمی باری به هر جهت بودن و بی نظم و نسخ بودن روابط و افکار حاکم بر مناسبات جامعه ایرانی است .نکته اما اینجاست که این همه در بستر یک درام استخوان دار به تماشاگر منتقل نمی شود.
جالبتر اینکه در ادامه همین مسیر و به شکلی انتحاری خود علی عطشانی هم درگیر این فضا می شود تا حاصل کارش سردرگمی محض در بیان داستان و نمایش تصاویررا تداعی می کند. این رویکرد در پرداخت داستانک ها، موقعیت ها و حتی در مرحله تعریف مشخصه های شخصیت های داستانش هم به شدت قابل ردیابی است. علی عطشانی خواسته یا ناخواسته به خوبی! توانسته این نوع از نگاه به محیط اطراف را در بستر روابط و داستانک های فیلمش بگنجاند و سرگشتگی حاکم بر جامعه ایرانی را با طرح موضوعات به ظاهر تب آلود اجتماعی تصویر می کند.
این فیلم از همان ابتدا برمبنای فرضی غیر قابل پذیرش شکل می¬گیرد و بر همین مبنا فرض های شعاری و بعضا قوام نیافته را به مخاطبش تحمیل می¬کند.در همین مسیر است که برای اتصال مباحث پراکنده ای که سعی در بیان آنها دارد از روش تغییر موضع های گونه گون و متعدد بهره می برد.شاید بتوان اینطور ادعا کرد که عطشانی بیش از آنکه سعی در طرح درست و روان داستان داشته باشد و تلاش قابل قبولی را صرف تعریف درست روابط علی و معلولی داستانش کند مجذوب موضوعاتی شده که سعی در طرحشان داشته است. همین مسئله باعث شده تا تکثرغیر منطقی موضوعات طرح شده در فیلم مجال پرداخت عمیق و قابل تامل به هیچ یک از این موضوعات را ایجاد نمی کند.
تمام تلاش این فیلم بر طرح معضلات و مصایب زندگی در اتمسفر این روزهای ایران شده و با تکیه بر همین زاویه نگاه هیچ یک از معضلات سیاسی، فکری و اجتماعی از نگاه عطشانی دور نمانده ولی آفتی گه گریبان اثر متاخر او را گرفته معضل طرح بد موضوعات و تبدیل شدن اثر طرح این موضوعات به چیزی غیر از هدف احتمالی اوست.
عطشانی با طرح سطحی و شاید محافظه کارانه برخی معضلات و موضوعات به شدت جدی و اساسی مبتلابه جامعه ایرانی نه تنها کمکی به آگاه سازی مخاطب و بازکردن گره ای ذهنی نمی کند بلکه به لوث و آلت دست شدن برخی از این موضوعات کمک می کند و این یعنی پاک شدن صورت مسئله و فراموش شدن عمق دردناکی این معضلات.
وی با در پیش گرفتن سیاست یکی به نعل یکی به میخ زدن از سوی تلاش کرده تا فیلمش را از گزند آسیب های احتمالی مربوط به ممیزی و اکران به دور نگه دارد و از طرفی دغدغه ذهنی مخاطبش را نادیده نگیرد، ولی نتیجه به هردلیلی که قطعا خود عطشانی بهتر از پس توضیحش بر می آید تبدیل شده است به مجموعه ای از تیترها و موضوعات جنجالی برای جذب مخاطب به هر قیمتی، به سبک رسانه های به اصطلاح زرد، هر چند در برهوت فعلی سینمای اجتماعی و سیاسی نمونه به شدت متوسطی همچون "تلفن همراه رییس جمهور" هم قابل تامل است.
میشود پیش بینی کرد که فیلم عطشانی در گیشه بفروشد و مخاطبان هم در نبود تخمه در سالنهای این سالها، برای شوخیهای عامه پسندش، سر و دست خود را بشکنند اما آیا فیلم سیاسی که نه، اصلاً فیلم سالمی که با مخاطب خود و البته با چیزی، ضعیفهای به نام هنر روراست است، این طوری است؟
بخشی از فیلم را از اینجا ببینید:
مازیار فکری ارشاد منتقد فیلم در این نشست افزود: هر وقت حرف از معضلات سینما می شود، اولین مشکل را متوجه فیلمنامه و ممیزی می دانیم. اما فکر می کنم بزرگترین مشکل سینمای ایران، نسبت محتوای فیلم ها با واقعیت هایی است که ما به طور عینی می بینیم. این مسئله همان حلقه مفقوده در سینمای ایران است که به فراموشی سپرده شده است.
وی گفت: وزیریان به سوابق خود در مطبوعات اشاره کرد، اما تصویری که از حرفه روزنامه نگاری نشان داده منطبق با واقعیت نیست. این حجم از بلاهت که در روزنامه نگار در این فیلم نشان داده وجود ندارد. اگر یک روزنامه نگار این قدر ساده لوح باشد وای به حرفه های دیگر.
وزیریان در بیان مشکلات مطبوعات و قشر شاغل در آن نسبتا خوب عمل می کند. به عنوان مثال در اوایل فیلم وقتی کسری سراغ مجله خود را از دکه دار می گیرد ، فروشنده در حالیکه روی دسته ای از آن نشسته است از وجود چنین مجله ای ابراز بی اطلاعی می کند و یا مالک ساختمان مجله ، لفظ کاغذ باطله را در مورد مجله به کار برده و آن را کار فرهنگی نمی داند .
ولی متاسفانه بیان این مشکلات هیچ دردی را از فیلم دوا نمی کند چراکه وزیریان می توانست مشکلات دیگر اقشار جامعه ( از رفتگر گرفته تا دکتر و مهندس ) را نشان داده و این مطلب هیچ آسیبی به فیلم و رساندن مضمون ( فریب و کلاهبرداری ) به مخاطب نمی زد . با توجه به صحبت های وزیریان در نشست مطبوعاتی ، بیان این مشکلات را می توان درد و دل وی با بیننده دانست . ( که برای این درد و دل می توانست از یک برنامه زنده تلویزیونی استفاده کرده و ساخت فیلمی سینمایی هیچ ضرورتی نداشت )
شخصیت پردازی نیز در فیلم دیده نمی شود و همگی در حد تیپ باقی می مانند؛ تنها با اغماض فراوان می توان درباره کسری صحبت کرد که آن هم بسیار بد پرداخت شده است . لحظه ای آرام است و لحظه ای بی قرار ، لحظه ای با همسرش با لطف و مهربانی رفتار می کند و لحظه ای دیگر سر او فریاد کشیده و به وی پرخاش می کند . در صحنه های متعددی اصرار دارد با قوامی درباره پیشنهادش صحبت کند و از تماسهای او بسیار مسرور می شود و در نمایی بسیار عجیب تلفن قوامی را صرفا برای خوابیدن قطع می کند . گهگاهی باهوش ( ابتدای فیلم ) و در کلیت بسیار ساده لوح و دمدمی مزاج . که این مسئله با سابقه مطبوعاتی کسری کامل در تناقض است .
در مورد مسئله فریب کسری نیز بسیار بد عمل شده است . بجای آنکه در فیلم از عناصر متعددی برای فریب کسری استفاده شده تا باورپذیر شود ، صرفا به چند تلفن و وعده پول بسنده شده و گویا به عقیده وزیریان ، بیننده باید قبول کند که با چند تماس تلفنی و یک بررسی اینترنتی فردی فرهنگی همچون کسری بدین راحتی فریب خواهد خورد .
تلفن های مکرر قوامی به کسری را نیز بقدری زیاد است که قضیه کاملا لوث شده و از همین جاست که هدف قوامی نیز برای بیننده کاملا مشخص می شود ، چراکه قوامی فقط تلفن می کند ( و البته کسری ساده لوح هم باور )
مسئله کابوس فروغ در ترکیه نیز در راستای دیگر ضعفهای فیلم است و صحنه کابوس را می توان از بی ارزش ترین و دکوری ترین صحنه های فیلم دانست ( فروغ رقص سماع می بیند ، متوهم می شود ( احتمالا از دید سازنده فیلم حالتی عرفانی به وی دست می دهد ) ، بعد هم کابوس ؛ و کاربرد و تاثیرش در فیلم نامعلوم )
بخشی از فیلم را از اینجا ببینید:
کشانی با اشاره به حرکت های دوربین که متناسب با صحنهها اتفاق نمی افتاد، گفت: به نظر می رسد کارگردان برای فیلم خود آن چه را از توانایی لازم بوده، نگذاشته است.
علی قوی تن که با اعتراضات خود به مجری کارشناس به جایی نرسیده بود، حرف منتقد جلسه را قطع کرد و گفت: قرار نبود این جلسه نقد باشد. بر اساس گفته های دبیر جشنواره فکر می کردم که قرار است تنها پرسش و پاسخ میان عوامل فیلم و حضار انجام شود. قرار نبود فیلمی را که هنوز به اکران عمومی درنیامده نقد کنند. من برای پاسخ گویی به این دست نقدها آمادگی ندارم. بهتر است به پرسش و پاسخی که حرفش را زده بودند، بپردازیم.
در ادامه اهالی رسانه با قرار گرفتن پشت تریبون، با تذکرهای مداوم کارگردان «پرواز بادبادک ها» تلاش کردند سوال هایشان را جدای از فضای نقد بپرسند، گرچه جز یک مورد این اتفاق حاصل نشد.
علی قوی تن در باب توضیحی از فضای کلی فیلم با اشاره به کارکردی که شخصیت ها در موقعیت های مختلف نشان می دهند افزود: نریشن ها بودند که داستان را مشخص کردند. گرچه در ابتدا قصد نداشتم فضای شاعرانه ای ایجاد کنم اما این قصه بود که فضا را بدون برداشت از هیچ فیلم مشخصی برایم ترسیم کرد. تمام عوامل درگیر فیلم از همین قصه می آید.
قوی تن در پایان با اشاره به این که افراد زیادی به شباهت قیافه من به زنده یاد سهراب سپهری توجه داشته اند، گفت: در این فیلم هیچ تعمدی برای استفاده از این شباهت نبوده است. هرچند با پیشنهاداتی به این فکر افتاده بودم که فیلمی در مورد سهراب سپهری انجام بدهم و تحقیق 8 ماهه ای هم انجام دادم. این اتفاق زمان فیلم «نسکافه داغ داغ» بود و خسرو شکیبایی نیز قول همکاری را به من داده بود. حیف که عمر او برای ساخت این فیلم قد نداد.
شاید در جشنواره کارمان به پیشگو و فالگیر هم بکشد
نزهت بادی در خبر آنلاین نیز فیلمهای روز اول را ضعیف و ناامیدکننده خواند و نوشت:
متاسفم که اصلا خبرهای خوبی از روز اول جشنواره برایتان ندارم. هرچند امسال بر خلاف سال گذشته توقع زیادی از فیلمها ندارم و اگر چند فیلم خوب و به یاد ماندنی نصیبم شود، خدا را شکر میکنم اما راستش را بخواهید، دیگر فکر نمیکردم اینقدر شروع ناامیدکنندهای داشته باشم.
امیدوارم شما فیلمهای بهتری دیده باشید، اما هیچ کدام از سه فیلمی که من در کاخ جشنواره دیدم، تعریفی نداشت. در همه جای دنیا جشنوارهها با فیلمهای مهم و درست و حسابی افتتاح میشوند که حداقل از همان اول توی ذوق کسی نخورد ولی داشتن چنین توقعی از جشنوارهای که معاونت سینمایی با افتخار آن را به بستههای شانسی دوران بچگیمان تشبیه میکند، خندهدار به نظر میرسد. خدا عاقبتمان را با جشنواره امسال به خیر کند که برای پیدا کردن فیلمهای خوب کارمان به پیشگو و فالگیر و فال قهوه و جادو و جنبل نکشد.
مضمون اولیه فیلم «سلام بر فرشتگان» حرف ندارد. هم جای کار برای بازیگوشیهای فانتزی و تخیلی دارد، هم مجال برخورداری از لحن شاد و طنزآمیز و هم قابلیت بیان حرفهای مهم در دل یک قصه ساده و کودکانه.
اما همانطور که میتوانید حدس بزنید، مضمون در همان مرحله ایده متوقف مانده و بسط و گسترش درست و مناسبی نیافته است. یعنی از جایی که قرار است تبعات ناشی از آرزوی دختربچه مبنی بر حذف مرگ از جهان را ببینیم، فیلم دچار خلا میشود و نمیتواند جذاب و قانع کننده به نظر برسد.
مهمترین دلیلش نیز این است که پشت چنین مضمون هیچ جهان بینی، فلسفه و نگرش عمیقی وجود ندارد و خود فیلمساز هم نمیداند که اگر مرگ نباشد، چهان چه شکلی میشود. با دیدن چنین فیلمی که اتفاقا برای جلوههای ویژه آن زحمت زیادی هم کشیده شده، مطمئن میشویم که مشکل اصلی سینمای کودک ما، فقدان تخیلی خلاق است.
فیلم «تلفن همراه رئیس جمهور» نیز بر خلاف ظاهر پر سر و صدا و جنجالیاش که ادعای پرداختن به یک موضوع حساس اجتماعی و سیاسی را دارد، فقط یک فیلم معمولی است که ضربه اصلیاش را از همین رویکرد محافظهکارانه در پرداختن به یک موضوع داغ و جنجالی میخورد.
نمیتوان یک موضع ملتهب را دستمایه اثر خود قرار داد ولی با یک روند خنثی و بیخاصیت از کنار آن گذشت وبه جای ایجاد چالش و بحثهای انتقادی، به چند کنایه و طعنهای که عادت کردهایم از زبان مردم در کوچه و خیابان بشنویم، اکتفا کرد.
کسی باید سراغ چنین مضمونی برود که جسارت لازم برای موضع گیری را داشته باشد، راههای گریز از ممیزی را بداند و بتواند از سطح ظاهری موضوع بگذرد و به عمق آن نفوذ کند وگرنه فیلم به یک اثر توخالی تبدیل میشود که مدام مواظب است حرفی نزند که به کسی بر بخورد یا جایی را به هم بریزد، درحالی که اساسا کارکرد چنین فیلمهایی این است که تلنگری بزند، تکانی بدهد و جریانی به راه بیندازد.
فیلم «یک سطر واقعیت» هم یک فیلم تلویزیونی است که معلوم نیست در جشنواره چه میکند. فیلمی که از همان ابتدا بتوان دست فیلمسازش را خواند، داستانش را حدس زد و جلوتر از فیلم حرکت کرد، عملا چیزی جز یک فیلم از دسترفته نیست که باید فاتحه آن را خواند.
شاید اگر فیلمساز برای لحظاتی خودش را جای تماشاگر میگذاشت، متوجه میشد سر درآوردن از توطئهای که کل فیلم بر مبنای آن استوار شده، اصلا کار سختی نیست و هوش زیادی نمیخواهد.
آن وقت بجای ارائه جزئیات افراطی درباره نقشهای که از اول لو رفته، فکری به حال موقعیت مرکزی فیلمش میکرد که از اول پا در هواست و قابلیت این را ندارد که یک فیلم را حول محور آن بنا کرد. شاید هم کلا از ساختن چنین فیلمی منصرف میشد.
ببخشید که ناامیدتان کردم و اولین یادداشتم را با آه و ناله شروع کردم، اما باور کنید که اصلا روز خوبی را پشت سر نگذاشتم. واقعا از جشنوارهای که شان خود را با پخش فوتبال پایین میآورد و سالن مقدس سینما را تا حد یک استادیوم ورزشی تقلیل میدهد، بیشتر از این هم نمیتوان انتظار داشت.